ساراسارا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

سارا کوچولوی مامان و بابا

روز مادر

  امروز روز مادره و من و سارا برای مامانش یه دست لباس خریدیم و من هم برای مامانم یه بلوز گرفتم . البنه زحمات و فداکاری های مادر رو که نمیشه هیچ جوری جبران کرد ، این کادو های ناقابل هم فقط بهانه ای است برای عرض ارادت و عشق و تشکر. روز مادر بر همه مامانای گل مبارک   ...
24 ارديبهشت 1392

سارا دیگه شیر نمی خوره..

سارا دیگه به طور کلی شیر رو گذاشته کنار و دیگه حتی سراغش رو هم نمیگیره این فرایند تقریبا ٥روز طول کشید. حالا دیگه به جای شیر مادر شیر پاستوریزه میخوره و خیلی هم ازش استقبال میکنه بطوریکه بعضی وقتا که شیر نداریم مجبورم میکنه که برم و براش شیر بخرم. 
24 ارديبهشت 1392

دختر دلبندم

    دختردلبندم ! یک جهان قاصدک ناز به راهت باشد بوی گل ، نذر قشنگی نگاهت باشد و خداوند شب و روز و تمام لحظات با همه قدرت خود پشت و پناهت باشد                                                                                ...
24 ارديبهشت 1392

یک سال و هشت ماه

در اغازین روزهای یک سال و هشت ماهگی دختر قشنگم رو از شیر گرفتیم ، الان بعد از پنج روز ، شیر خوردن دیگه تقریبا از سرش افتاده.شبها هم بدون اینکه حتی یکبار از خواب بیدار بشه تا صبح میخوابه. از روزیکه شیر نمی خوره میلش به غذا نسبتا بیشتر شده کمی هم تپل و چاق شده.حرف زدنش هم بهتر شده تقریبا همه کلمات رو میگه البته دست و پا شکسته. کلمات جدیدیه که میگه: شوا(shava) : شلوار بخو           :بخور ، بخورم بیشی      : بشین ، بشینم سلا        : سلام بسی      : بستنی نیس  &n...
15 ارديبهشت 1392

روز دوم

جوجه قشنگم دومین روز ترک شیر رو خیلی بهتر و با بهونه گیری کمتری سپری کردی. باورم نمیشه ولی از ساعت ١١صبح تا ساعت ٥/١٢شب که خوابیدی شیر نخوردی اگه همینطور پیش بری تا اخر هفته موفق میشی
7 ارديبهشت 1392

20 ماهگی

سارای عزیزم چند روزیه که وارد 20 ماهگی شدی(22فروردین) تازگی یاد گرفتی قهر میکنی ، وقتی ناراحت میشی به شکم  روی زمین دراز میکشی و لبهاتو ور میچینی و تو همون حال میمونی تا بیایم سراغت ، بعضی وقتا هم تو همون حال خوابت مبره. بعضی شبا که خیلی خوابت میاد خودت دراز میکشی و می خوابی. عاشق پارک رفتنی. توی پارک دوست داری راه بری و بدوی کسی هم باهات کاری نداشته باشه و دستت روهم نگیره ،  وقتی رو سرسره ، سر میخوری خیلی هیجان زده میشی از تاب هم که اصلا پائین نمیای. کتاب رو خیلی  دوست داری کتاب هات رو میاری تا برات بخونم اینقدر خوندم که دیگه حفظ شدم ، برات از بر میخونم. جدیدا یاد گرفتی یه بالش میذاری روی پات بعد عروسکت رو میذار...
2 ارديبهشت 1392

سارا در ساری

 سارای عزیزم سلام هفتم مهر ماه بود که با خاله و دایی رفتیم ساری.   سفر خوبی بود ما تو خزر اباد اقامت داشتیم یعنی دقیقا چسبیده به دریا ، برای اب بازی رفتیم دریا ولی شما زیاد خوشت نیومد. چند باری هم رفتیم توی شهر ساری ، شهر بدی نبود از شانس خوبمون با اینکه اوایل پائیز بود هوا هم ، افتابی بود. در مسیر برگشت به بابل هم سری زدیم و نهارمون رو توی یکی از پارکهای اونجا خوردیم و بعداز ظهر به سمت تهران به راه افتادیم. ١٥/٧/٩١  ...
1 ارديبهشت 1392
1